درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سلام . امشب هوس کردم با گوشی،بیام وبلاگ امتحان کنم ببینم میشه یادداشت جدید گذاشت یا نه ؟ مطمینا سخت تر از کامیه ولی انگار غیر ممکن هم نیست .... من الان تو اناق خواب رو تخت خابیدم و بابک و وانیا تو سالنن و دارن سر کارتون دیدن با هم کلنجار میرن . من نمی دونم دوشبه چه مرگمه هیییی پاچه می گیرم . ظهر که یه سری بدجور حال بابک رو گرفتم دوباره الان شبی هم همین طور و واننیا لعنتی دوباره بدجور دارم سنگین میشم و این سنگینی اعصابمو داغون می کنه . اینکه نمی تونم دریت راه برم بشینم بخابم کلافه م کرده ، نفسم به وضوح تنگی می کنه و درخواستها و پیله بازیای وانیا هم که جای خود دارد .... اون بچه گناهی نداره ولی منم واقعا توان براورده کردن خواسته هاشو ندارم ... دیشب یه خواب عجیب دیدم خواب میدیدم که توی همین ماه بارداری بودم یعنی اوایل 5 با مامانم تو اتاق خواب خونه قدیمیموم نشسته بودیم تشک پهن بود که بخابیم که من همینطوری به مامانم با فریاد گفتم وای مامان الان پریود میشم الان پریود میشم و بعد یهو بچه م به دنیا اومد !!! حالا به بچه کاملا نه ماهه با حتی بیشتر با لباس و کلاه و همه چی ... من هی می گفتم وای من براس پوشک نخریدم هنورز پای من براش لباس نخریدم بعد انگار داشتم شیرش می دادم .... نمی دونم ولی خواب عجیبی بود صب تا حالا فکرم مشغولشه انگار وانیا خابید... خوب من برم فعلا خیلی حال و حوصله ندارم ... موضوع مطلب : |
||